تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان


۱۳۹ مطلب توسط «یانوشکا ..» ثبت شده است

یه عالمه درس و کار دارم ولی به خودم قول دادم حداقل هفته ای یه دونه کتابو بخونم. وسط این همه دغدغه و مشغله این تنها کاریه که قلبا بهم حس خوبی میده. کتاب تمام آنچه که هرگز به تو نگفتم که توی وب کتاب کامل توضیحش دادم، با همیشه متفاوت و خیلی زیبا بود. برداشت های شخصیم رو ازش مینویسم..

یه دختری توی دبیرستانمون بود که از ما کوچیکتر بود. درس خیلی خوب و معدل بیست داشت. خیلی ریزه میزه و بیبی فیس و ساده بود. یه جورایی منو واسه ی دیگران تداعی میکرد. یه جورایی همه ما رو شبیه هم میدونستن! با این تفاوت که اون برخلاف من خوشگل بود.. بهمن ماه توی دانشگاه دیدمش که رتبش خیلی خوب نشده بود و پرستاری قبول شده بود. بهمن ماه هم ترم یک بود. یه مدت بعد توی تلگرام عکس پروفایلشو دیدم که ظاهرا ازدواج کرده! (توی 18 سالگی) چند هفته ی پیش توی مسیر دانشگاه دیدمش. ابروهای باریک و موهای زررررد! شده و آرایش و حلقه ای که مدام باهاش توی دستش بازی میکرد و خیلی اصرار داشت توی چشم دیگران فرو کنه!

هفته ی پیش خبردار شدیم یکی از پسرای دانشکده ی خودمون ازدواج کرده. اونم توی نوزده سالگی!!!!

پارسال توی جشن علوم پایه ی بچه های ورودی 92 اعلام شد دوازده تاشون قبل از علوم پایه با هم ازدواج کردن!! 

کم ندیدم دانشجوهای پزشکی و دندونی که توی دوران دانشجویی با هم ازدواج کردن. اگر اونایی رو که صرفا به نیت ازدواج دانشگاه میانو فاکتور بگیریم، خیلی هستن کسایی که اتفاقا به نیت درس میان دانشگاه. همیشه قوی عمل میکنن و تو فکر تخصص و هیئت علمی شدن و ... هستن. اما یه جایی عاشق یه نفر میشن و برنامه ی زندگیشون به طور کلی تغییر میکنه. اونایی که اتفاقا اولش فکر میکنن که درکنار همدیگه میتونن بهتر پیشرفت کنن و وقتی هم رشته ای هستن و همدیگه رو درک میکنن پس میشه ازدواج کرد و همه چیزو با هم داشت! اما همینکه ازدواج میکنن به قدری دغدغه های جدید پیدا میکنن و مسائل و مشکلات جدید سر راهشون قرار میگیره که مسیر زندگیشون به طور کلی تغییر میکنه. و البته این وسط بیشتر از همه این خانوما هستن که درمعرض آسیب قرار میگیرن. کم ندیدم دختر و پسرای پزشکی که با هم ازدواج کردن و خانم انقدری درگیر مسائل زندگی و خانه داری و بچه داری شده که دیگه به تخصص فکر هم نکرده. یا از طرف دیگه نردبون پیش رفت همسرش شده. یه تنه بار زندگی رو به دوش کشیده و همسرش رو تماشا کرده که متخصص شده و روز به روز پیشرفت کرده.

عشق خیلی خوب و جذاب و دوست داشتنیه ولی قطعا ابدی نیست. هرچقدر هم که واقعی و محکم باشه، حتی اگه در طول سال های زندگی از بین نره حداقل کمرنگ میشه. و احتمالا هرکسی یه جایی برمیگرده و به عقب نگاه میکنه و فکر میکنه که این عشق ارزش اون چیزایی رو که بخاطرش از دست داده رو داشته یا نه.. شخصا فکر میکنم بهتره که آدم به اونی که دوسش داره نرسه و همیشه توی ذهنش یه عشق جذاب و نوستالژیک داشته باشه. تا اینکه بهش برسه و فکر کنه اشتباه کرده و به این نتیجه برسه که شاید هرگز عشقی نبوده. شاید فقط یه حس گذرا بوده که زیادی جدیش گرفته و بخاطرش آیندشو زیر سوال برده و فقط یه عمر حسرت برای خودش خریده..

عمیقا اعتقاد دارم که پدر و مادرایی که توی زندگی هاشون حسرتای بزرگ و اهداف محقق نشده دارن هرگز پدر و مادرای خوبی نمیشن.. مادرایی که به جبر خونه دار شدن.. مادرایی که واسه بچه هاشون نهایت فداکاری رو میکنن و اونا رو توی رفاه بزرگ میکنن، اما همیشه توی حسرت این هستن که لیاقتشون بیش از توی خونه موندن و غذا درست کردن بوده.. که این حقشون نیست. دقیقا مثل مادری که توی داستان این کتاب بود. مادرایی که تلاش میکنن حالا که خودشون نتونستن به اون اهداف برسن، باید هرطوری که شده بچه هاشونو توی اون مسیر قرار بدن و علایق خودشونو به بچه هاشون تحمیل میکنن. و از طرف دیگه بچه هایی که یه عمر حسرت خوردن مادرشون و فداکاری هاشو دیدن و فکر میکنن تنها راه جبران عمر از دست رفته ی مادرشون و جبران حسرت ها و فداکاری هاش اینه که هرچیزی که گفت بی چون و چرا بپذیرن. بدون توجه به علایق و اهداف شخصیشون. و این چرخه ی بیماری که نسل در نسل ادامه پیدا میکنه و همه رو به تباهی میکشه..

اول به خودم میگم: هییییییچ آدمی توی این دنیا لایق این نیست که به خاطرش از اهداف بزرگمون دست بکشیم. هیچ آدمی تا حالا از عاشقی نمرده! پس بخاطر احساسات زودگذرمون زندگیمونو به تباهی نکشیم و از خواسته هامون دست نکشیم. حسرت اهداف ناکام عین خوره به جون زندگیمون میفته و حتی عشقمونو هم به گند میکشه.. پس نذاریم عشقمون اینطوری زیر سوال بره. فکر کنم بهتره عشق و مالکیت رو از هم جدا کنیم..

همه ی اینارو گفتم. ولی خودم خوب میدونم که گفتن اینا آسونه ولی اینکه توی موقعیت انتخاب یکی از این دو راه قرار بگیری و اونی که درسته رو انتخاب کنی کار سختیه. اینکه حاضر بشی از اون آدمی که دوسش داری بگذری. هم به خاطر خودت و هم به خاطر خودش. برخلاف نظر خیلیا بنظرم گذشتن از اون آدم به خاطر هدف های بزرگتر اصلا خودخواهی نیست. چون احتمالا سال های بعد، اون اولین نفریه که انگشت اتهام به طرفش دراز میشه که راه موفقیتتونو سد کرده. توی زندگی های مشترک، زندگی دو نفر با هم به گند کشیده میشه! 

دهه پنجاهی ها و قبل تر اگر هم زود ازدواج کردن، اکثرا نه به انتخاب خودشون که به خاطر جبر خانواده و جامعه بود. اما این روزا اطرافمون پره از دهه هفتادی های متاهل. دهه هفتادی هایی که اتفاقا به انتخاب خودشون و بخاطر عشق ازدواج کردن. و البته زندگی هایی که الان دارن کج دار و مریز سپری میشن.. واقعا نمیتونم آدمایی رو که توی سن های پایین ازدواج میکننو درک کنم. آدمایی که هرگز به درک خوبی از زندگی نرسیدن و دارن نسل های بعدو هم همینقدر سطحی و خاله زنکی تربیت میکنن. با دغدغه های سطحی و بدون تفکر عمیق و رفتار سنجیده..


یانوشکا .. ۹۵-۷-۱۸ ۲۵ ۴ ۶۵۷

یانوشکا .. ۹۵-۷-۱۸ ۲۵ ۴ ۶۵۷


شبهای هجر را گذراندیم و زنده ایم


ما را به سخت جانی خود این گمان نبود

 

من کیستم از خویش به تنگ آمده ای


دیوانه  با خرد به جنگ آمده ای


دوشینه به کوی یار از رشکم کشت


نالیدن پای دل به سنگ آمده ای


شکیبی اصفهانی


یانوشکا .. ۹۵-۷-۱۶ ۳ ۶ ۷۳۴۶

یانوشکا .. ۹۵-۷-۱۶ ۳ ۶ ۷۳۴۶


1) این روزا فشار خیلی خیلی زیادی از همه ی جهات رومه. واقعا زندگی سخت میگذره،درسا خیلییییی سنگینه و زمان کم. واقعا به کارام نمیرسم. پنج صبح بیدار میشم،شیش از خونه میزنم بیرون. وقتی از خونه میزنم بیرون هوا تاریکه و وقتی هم برمیگردم هوا تاریکه :-))) یه عالمه درس نخونده دارم، موسیقی ای ک تمرین نکردم، کارای نکرده و اینکه واقعا شبا یه خواب راحت ندارم.

2) حذف شد!

3) واقعا فرصتشو ندارم که خیلی پست بذارم. امیدوارم یکم بار ذهنیم کمتر بشه و فرصتش پیش بیاد.

4)الناز جان نظرمو واست ایمیل کردم.

5)بهتون سر میزنم فقط کمتر فرصتش پیش میاد که کامنت بذارم.


یانوشکا .. ۹۵-۷-۱۵ ۱۳ ۵ ۴۶۶

یانوشکا .. ۹۵-۷-۱۵ ۱۳ ۵ ۴۶۶


عنوان از کتاب پیکر فرهاد عباس معروفی.

عکس از سریال six feet under. 


یانوشکا .. ۹۵-۷-۱۱ ۰ ۰ ۳۲۹

یانوشکا .. ۹۵-۷-۱۱ ۰ ۰ ۳۲۹


نمیدانم آیا میتوانم سرم را بر شانه های شما بگذارم و اشک بریزم؟! با دست های فروافتاده و رخوت خواب آوری که از پس آن همه خستگی به سراغ آدم می آید به شما پناه بیاورم، درحالی که سخت مرا بغل زده اید و گرمای تن خود را به من وامیگذارید، گاهی با دو انگشت میانی هر دو دست نوازشم کنید و دنده هام را بشمارید که ببینید کدامش یکی کم است، و گاه که به خود می آیید با کف دست ها به پشتم بزنید آرام؟ بی آنکه کلامی حرف بزنید یا به ذهنتان خطور کند که من چرا گریه میکنم، چه مرگم است؟ بی آنکه بپرسید من که ام، از کجا آمده ام و چرا انقدر دل دل میزنم، مثل گنجشکی باران خورده؟!


عنوان و متن از کتاب پیکر فرهاد عباس معروفی.(معرفی کاملش توی وب کتاب)


یانوشکا .. ۹۵-۷-۱۰ ۱۰ ۹ ۴۶۱

یانوشکا .. ۹۵-۷-۱۰ ۱۰ ۹ ۴۶۱


مقایسه ی اعداد با خودتون :-)


یانوشکا .. ۹۵-۷-۰۹ ۰ ۲ ۲۶۵

یانوشکا .. ۹۵-۷-۰۹ ۰ ۲ ۲۶۵


آدمای اصیلو دوست دارم. اونایی که خانواده عنصر مهم زندگیشونه. یه شخصیت باثبات دارن، متناسب با محیط و جو تغییر گرایش نمیدن و چشم و دل سیرن. دارا و ندار بودنشون مهم نیست. اگه واقعا توان مالیشون کم باشه احساس ضعف نمیکنن، جلوی کسی خودشونو خورد نمیکنن و مدام از نداری ناله نمیکنن. اگه هم توان مالی خوبی دارن، فخر نمیفروشن و دربند مارک لباس و قیمت ماشین و ... نیستن. از بالا به دیگران نگاه نمیکنن. آدمایی رو که واقعا از لحاظ علمی و شخصیتی غنی هستن ولی همیشه دنبال پیشرفت و حرکت رو به جلو هستن، بدون اینکه خودشونو از دیگران بالاتر بدونن.. ثبات اخلاقی و شخصیتی خیلی مهمه. چیزی که بعضیا تزلزلش رو با متنوع بودن اشتباه میگیرن.. 

آدمایی که روز به روز رنگ عوض نمیکنن.عقایدشون و ظاهرشون مدام تغییر نمیکنه.حزب باد نیستن و همیشه با ثبات و محکم و با وقارن. آدمایی که مهم نیست مرد باشن یا زن، درهر صورت سنگین و متین برخورد میکنن. رفتار سبک و خاله زنکی ندارن. با تغییر محیط و ادما رنگ عوض نمیکنن. شخصیتشون توی خانواده شکل گرفته و با هر نسیمی تغییرات عمده و اساسی پیدا نمیکنن! ادمایی که میدونن از زندگی چی میخوان و سردرگم نیستن.

خانواده های اصیل تا ابد دنبال بچه هاشون حرکت نمیکنن و امر و نهی و محدودشون نمیکنن. اصول ثابت و مشخصی دارن که توی ذهن و شخصیت بچشون شکل میدن که توی هر موقعیت و زمانی قرار بگیره طبق اون اصول میتونه بهترین راهو تشخیص بده. دانشگاه و جامعه و محل کار باعث تغییرات عمدشون نمیشه. قطعا محدودیت نتایج عکس داره..


پ ن: این اون چیزی بود که دیدن دوباره ی همکلاسیا توی سه هفته ی اخیر توی ذهنم شکل داد.


یانوشکا .. ۹۵-۷-۰۸ ۱۸ ۸ ۵۶۵

یانوشکا .. ۹۵-۷-۰۸ ۱۸ ۸ ۵۶۵


دیشب خیلی حالم خوب نبود.هرچقدر کانتکتای گوشیمو بالا پایین کردم، هیشکی رو پیدا نکردم که بشه باهاش حرف زد. از طرف دیگه اصلا دلم نمیخواد فاز افسردگی و غمزدگی بردارمو حال بدمو منتشر کنم. اینو واقعا یاد گرفتم که هییییچ کس وقتی حالت خوب نیست کنارت نیست و البته نباید از کسی انتظاری داشته باشی. اگه یکم حالت خوش نباشه آدما خیلی ساده از کنارت میرن و قطعا حوصله ی شنیدن غرغرانه ها و حال بدتو ندارن. پس بهتره ناراحتی هات و حال بدتو واسه خودت نگه داری. البته، هروقت دوستات ناراحتن و حالشون خوش نیست، تو کنارشون بمون.چون اون لحظه به کسی نیاز دارن که حرفای دلشونو بشنوه.کنارشون بمون و با دلشون مهربون باش.. همه ی تلاشتو بکن تا بهشون یه حس خوب منتقل کنی و باعث بشی بهتر بشن..

پ ن 1: دوست ندارم حال بدمو منتشر کنم پس رمز پست قبلو به کسی نمیدم.

پ ن 2: بدون شک بهترین اتفاق وب نویسی واسه من، دوستایی بوده که واقعا واسم عزیزن و خیلی وقتا کارایی واسم انجام دادن که هرگز ازشون انتظاری نمیرفته. خیلی خیلی خیلی مرسی از اونایی که حالمو پرسیدن.

پ ن 3: من همیشه از دوستای مجازی ای که واقعی میشن استقبال میکنم. اگر هرزمانی گذرتون سمت ما افتاد، خوشحال میشم ببینمتون :-) یکی دو نفر هم ادرس اینستا خواسته بودن. اگر اکانتتون فیک نیست و قابل شناسایی هستید!، من حتما استقبال میکنم :-)

پ ن 4:الیناز جان من اون فیلمو دیدم. در اولین فرصت نظرمو میگم.

پ ن 5:یه دوستی کامنت خصوصی گذاشته بودن و این ادرسو خواسته بودن.

پ ن 6:لطفا اگه کامنت خصوصی میذارید، ادرس بذارید که بتونم جوابتونو بدم.


یانوشکا .. ۹۵-۷-۰۴ ۲۰ ۵۱۳

یانوشکا .. ۹۵-۷-۰۴ ۲۰ ۵۱۳


برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

یانوشکا .. ۹۵-۷-۰۳ ۳۶۹

یانوشکا .. ۹۵-۷-۰۳ ۳۶۹


من این نبودم. انقدر بی احساس، انقدر سرد، انقدر بی تفاوت.. 

پ ن: هیچ احساسی به این قضیه ندارم! هیچی.. بی تفاوتی محض!


یانوشکا .. ۹۵-۷-۰۳ ۲۸۱

یانوشکا .. ۹۵-۷-۰۳ ۲۸۱


۱ ۲ ۳ ... ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ... ۱۲ ۱۳ ۱۴