بنظرم زندگی اصلا عادلانه نیست. خیلی چیزایی رو که ما واسه به دست آوردنش خیلیییی تلاش کردیم، خیلیا از همون اول داشتن و بی زحمت به دست اوردن. حتی گاهی بدون اینکه لایقش باشن.
با وجود این بنظرم چیزی تو این دنیا وجود نداره که نشه به دستش اورد. شاید سخت تر، شاید با تلاش خیلیییی بیشتر، شاید با پرداختن هزینه های معنوی بیشتر ولی قطعا میشه. مطمئن نیستم ولی فکر کنم زندگی ارزش جنگیدنو داره،حداقل تا وقتی که امید به تغییرات و حرکت رو به جلو وجود داره.
پ ن: من باختم، اما کسی جز ما نخواهد برد
بوی مرا این آب و صابون ها نخواهد برد...(سید مهدی موسوی)
این زندگی عادلانه نیست.. حتی ذره ای به عدالت نزدیک هم نیست.
کنکوریا چه کردین؟؟
بعضیا اگه میدونستن صدا زدن اسم طرف مقابل بیشتر از خیلی مدل ابراز علاقه ها میتونه قلبو به تپش دربیاره، قطعا از هم دریغش نمیکردن.. یه عده هم هستن که یه جوری اسم طرف مقابلو شخصی سازی میکنن وتا ابد به اسم خودشون ثبت میکنن که هرگز نتونه فراموش کنه.
پ ن:از سری مشاوراتی که امروز داشتم به یه دوستی میدادم تا مخ دختر مردمو بزنه :-))))
یک عدد پژال هستم.ننه بزرگ عزیزان و واسطه ی ازدواج :-)))) البته ناگفته نماند بعدش میرم دختر مردمو از گمراهی نجات میدم و نمیذارم به نتیجه برسه ;-)
آدما (دوستات) تا وقتی کنارتن که حالت خوبه. پس همیشه خوب باش تا همیشه کنارت باشن!
انتظار زیادی هم ازشون نداشته باش تا نا امید و دلشکسته نشی..
راستش عکس پست قبل خیلی خیلی ذهنمو به خودش مشغول کرده. به این فکر کردم که زندگیم توی بیست سال آینده چه شکلی میشه. تموم شدن درسم، طرح، تخصص. یه زندگی متوسط به بالا. پول خوب، یه آرامش نسبی. یه ازدواج احتمالا سنتی. سنتی نه به معنای ناشناس بودن به این معنا که حاصل عشق و دوستی نیست. احتمالا طرف مقابل یه خانوم دکتر منطقی و آراسته میبینه که میشه باهاش زندگی راحتی داشت و بچه های خوبی هم تربیت میکنه! زندگی ای که ممکنه توش موفقیت های شغلی و مالی باشه ولی قطعا هیچ شور و حال خاص و عاشقانه ای نداره. شوهری که احتمالا بعد چند سال حس میکنه عاشقی نکرده و احتمالا زیرابی هم میره. زنی که متوجه میشه اما بنابر منطق و حفظ خانوادش سکوت میکنه..
صادقانه بگم.. حس میکنم یه زندگی این مدلی کابوس وحشتناکیه.. شاید از دور خیلی شیک و خواستنی بنظر بیاد ولی قطعا درونش عذاب اوره.. یه روزی ادم برمیگرده،به گذشتش نگاه میکنه و حس میکنه هرگز واسه خودش و دلش زندگی نکرده..
پ ن: لطفا این پست و پست قبل رو بخونید و این بارو کامنت بذارید و نظراتتونو بگید. واسم جالبه بدونم ترجیحتون چه مدل زندگی ایه..
این تست قدیمیه ولی من تازه امروز انجامش دادم. و اینکه بنظرم تست جالبیه. شاید نه خیلی دقیق ولی تا حد زیادی درست. این عدد 41 سال واقعا منو به فکر انداخت. به اینکه همه ی زندگیم آدم معقول و خیلی خیلی منطقی ای بودم. همیشه محافظه کار بودم. کاری رو انجام دادم که قبلا امتحانشو پس داده بود. همیشه آروم و متین و خانمانه بودم. نه شیطنت کردم نه کارای عجیب و غریب کردم. نمونه ی بارز "بچه ی مردم!!" بودم. هیچ کاری رو نصفه رها نکردم. هیچ کاری رو صرفا بخاطر لذت و هیجانش انجام ندادم. معمولا شنیدم ادما تا بیست سالگی یه عاشقی خیلی پرشورو تجربه میکنن. چیزی که من هرگز تجربش نکردم. نمیگم هیچ وقت از کسی خوشم نیومده ولی هیچ وقت حاصلش عشق نبوده. توی انتخاب رشته و مسیر زندگیم قطعا موقعیت اجتماعی و پول و نظر خانوادم عوامل خیلی مهمی بودن. اصلا هم مدعی نیستم که من عاااشق پزشکی یا دندون بودم. هیچ وقت خلاف میل بابا و مامانم کاری رو نکردم. هیچ وقت ریسک بزرگی نکردم.
بنظرم این مدل زندگی کردن و تا این حد محافظه کار بودن از یه جهاتی خوبه. از این نظر که درصد خطا و اشتباهاتت کمتره. معمولا از اونایی میشی که دیگران به زندگیشون نگاه میکنن و میگن فلانی چقدر زندگی خوبی داره. معمولا هم همه ی ادمایی که توی زندگیتن ازت راضین. ولی خب جنبه های منفی خاص خودشو داره. یه هیجان خیلی زیاد و دیوونه بازیای لذت بخشو ممکنه هرگز تجربه نکنی. احتمالا خودتو از یه سری تجربیات خاص محروم میکنی. ممکنه یه روزی برگردی و به زندگیت نگاه کنی و حس کنی هرگز زندگی نکردی.. تویی و یه برنامه ی زندگی از پیش نوشته شده که مو به مو جلو میبریش.. احتمالا خیلی جاها زندگیت دچار یکنواختی میشه..
این روزا عمیقا دلم یه تنوع و هیجان خیلی زیاد میخواد. یه اتفاقی که زندگیمو از این یکنواختی بیرون بیاره.
بنظرم داشتن یه دوست خل و چل و شیطون میتونه باعث بشه ادم یکمی گاردشو باز کنه و بی پروا تر عمل کنه. ولی خب من دوست نزدیکم هم تا حد زیادی مثل خودمه. درحقیقت من بیشتر روی اون تاثیر گذاشتم تا اون روی من!
دوست داشتم یه روز کسی با کلماتی جز معقول و منطقی و اروم و سنجیده درموردم نظر بده!
پ ن: لطفا بهم جواب بدید. به نظرتون من آدم پیچیده ای هستم؟! خودم که حس میکنم زیادی شفاف و روراستم..
زن ها همیشه مادرند و مردها بچه... مثلا فرهاد، مجنون، پادشاه، شاعر، من، هر کس که باشد همیشه دلش می خواهد یک زن در زندگیش باشد که مدام بهش رسیدگی کند و مراقبش باشد. می گویند پشت سر هر مرد بزرگی یک زن ایستاده، اما پشت سر هیچ زنی، هرگز مردی نیست.
وقتی خدا می خواست تو را بسازد ، چه حال خوشی داشت ، چه حوصله ای ! این موها ، این چشم ها .... خودت می فهمی ؟ من همه این ها را دوست دارم .
کارم از تکیه گذشته . دلم می خواهد توی بغلت بمیرم .
یه وقتایی آدم باید یکم گاردشو باز کنه و ایده آل گرایی هاشو کمتر کنه. نه اینکه به کم قانع بشه و آرزوهای بزرگ نداشته باشه، ولی طبیعتا خواسته های ایده آل، شرایط ایده آل لازم دارن که اکثر ادما ندارن. هرکسی فقط میتونه از اون شرایطی که داره نهایت استفاده رو ببره، نه چیزی بیش از اون..
باید منطقی تر بود..